ماجرای از ازدواج نکردن شهید محمد بهاءالدینی

باز چیزی نگفت، فقط سکوت و لبخند گوشه لبهایش بود و گفت ادامه اش را بخوان ولی من نخواندم و آن را به محمد دادم،بعد دید من از او دلگیر شده ام و توقع نداشتم چنین رفتاری از محمد سر بزند برگشت به من گفت: محسن می دانی رمزیست بین من و خدای خود و دوست ندارم کسی آن را بداند، فقط من یک کسالتی دارم و چند روز مهمان هستم و دوست ندارم دختر مردم را که آرزوی ازدواج دارد را با مرگم بی شوهر کنم.

به بهانه ی شانزدهمین سالگرد عروج شهید محمد بها الدینی

دوم اردیبهشت ۱۳۷۷ یادآور تلخترین و غم انگیزترین روز تاریخ عمرم بود، که اولین داغ بر صفحات زندگیم سیاهی نمود و در نوجوانی شاهد عروج عارفانه دوستی بودم که از برادر به من نزدیکتر بود که بهترین دوران نوجوانیم را با او گذراندم.

درس اخلاق زیارت نیابتی درس اخلاق
logo-samandehi
error: حق تألیف را رعایت کنید