ماجرای از ازدواج نکردن شهید محمد بهاءالدینی
باز چیزی نگفت، فقط سکوت و لبخند گوشه لبهایش بود و گفت ادامه اش را بخوان ولی من نخواندم و آن را به محمد دادم،بعد دید من از او دلگیر شده ام و توقع نداشتم چنین رفتاری از محمد سر بزند برگشت به من گفت: محسن می دانی رمزیست بین من و خدای خود و دوست ندارم کسی آن را بداند، فقط من یک کسالتی دارم و چند روز مهمان هستم و دوست ندارم دختر مردم را که آرزوی ازدواج دارد را با مرگم بی شوهر کنم.
کسی نیست که به ارزش از خود گذشتگی و جانفشانی شهدا واقف و معترف نباشد؛ بی شک امنیت ، آرامش و حتی دین و اسلام را مدیون خون پاک شهدای گلگون کفنی هستیم که با اخلاص و نیتی الهی جان خود را فدا کردند تا اسلام زنده و ما در امنیت و آرامش باشیم.
شهدا دارای زندگی ابدی هستند و راه را به آیندگان نشان میدهند و قرآن کریم نیز بشارت می دهد : « وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاء عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ، فَرِحِینَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ وَیَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُواْ بِهِم مِّنْ خَلْفِهِمْ أَلاَّ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ »آل عمران (۱۶۹و ۱۷۰) کسانی را که در راه خدا کشته شده اند مرده مپندارید که زنده اند و نزد پروردگارشان به ایشان روزی می دهند، از فضیلتی که خدا نصیبشان کرده است شادمانند و به آنها که در پی ایشان هستند و هنوز به آنها ملحق نشده اند بشارت می دهند که بیمی بر آنها نیست و اندوهگین نشوند.
در تقویم به ایستگاه ۲۲ اسفندماه رسیدیم که به عنوان اقدامی نمادین در تقویم جمهوری اسلامی ایران این روز به عنوان روز تجلیل از شهدا نام گذاری شده است و این بهانه ای شد که در این روز یادی از دوست و برادر عزیزم« شهید محمد بهاء الدینی »نمایم.
داشتن یک رفیق و دوست خوب خصوصاً در دوران نوجوانی باعث نجات از گمراهی و هرگونه انحراف می گردد و خداوند در دوران نوجوانی در کنار وجود پدر و مادر عزیزم یک نعمت گران سنگ دیگر هم به من عطا نمود و آن دوست و برادر دلسوزم شهید محمد بهاء الدینی بود.
شهید محمد بهاء الدینی در آن دوران نوجوانی و ورودم به جوانی همراه و هم کلام تمام لحظاتم بود و خاطرات بسیار فراوانی از آن پرستوی مهاجر و عرش نشین دارم. و به جرات می توانم بگویم اگر رفاقتم با این شهید والامقام نبود شاید مسیر زندگیم به جاده ای دیگر سیر نموده بود.
در آستانه روز بزرگداشت شهدا یاد خاطره ام از این شهید عزیز افتادم که برای همه ما درس بزرگی است، یادم هست آن روزها خانواده شهید محمد بهاء الدینی در تلاش برای ازدواج نمودن محمد عزیز بودند و هر وقت با محمد تنها می شدم محمد جریان خواستگاری و ازدواجش را مطرح می کرد ولی برعکس جوانان دیگر که وقتی اسم ازدواج و خواستگاری می آمد قند در دلشان آب می شد، اما محمد وقتی اسم خواستگاری رفتن و ازدواج را می شنید سخت ناراحت می شد ، برایم خیلی تعجب بود چرا او که اکنون در سن ازدواج قرار دارد چنین حرکتی می کند و از ازدواج فراری است.
یادم هست مسیر خیابان بازار را داشتیم پیاده با هم قدم می زدیم تا اینکه رسیدیم سر چهارراه اشکذری، همانجا سر چهار راه ایستاد و به من گفت: وقتی از سربازی برگشتی برایت برنامه دارم که ازدواج کنی و من با تعجب گفتم: اول بزگتر این سنت حسنه را خودش عملی می کند تا کوچکتر از او یاد بگیرد نه اینکه تا اسم خواستگاری می آید خودت فراری هستی حالا به من می گویی!
بعد یک نگاهی به من کرد و همان سرچهار راه عکس یکی از سرداران شهید استان کرمان را نصب کرده بودند ( آن زمان کنگره استانی شهدای استان بود و در سطح شهر بنرهای بزرگی از شهدای استان که سیرجانی بودند را نصب نموده بودند) و به من گفت:به همین زودی روزی فرا می رسد که با تو مصاحبه خواهند کرد که از خاطراتی که با من داشتی بگویی و من با تعجب به این سخن محمد خندیدیم و گفتم خوب مرا سر کار گذاشتی! ولی محمد خنده ای کرد و گفت: بعد می فهمی و متوجه خواهی شد.
روزی دیگر یادم هست که محمد خیلی ناراحت و عصبی شده بود ، گفتم چه شده است؟ و محمد ماجرای خواستگاری رفتن خانواده اش از دختر یکی از مدیران روحانی و سرشناس استان کرمان را برایم تعریف کرد و بسیار ناراحت بود از اینکه دختر هم تا حدی پاسخش مثبت بوده است.
من برگشتم به محمد گفتم این که ناراحتی ندارد مبارکه، نکند می خواهی از شیرینی دادن فرار کنی؟ که دیدم یک لیست بلند و بالایی از جیبش در آورد و گفت این لیست را بخوان! ببین چیزی اگر کم هست به آن اضافه کنم!
وقتی لیست را داشتم میخواندم دیدم خواسته ها و توقعات محمد از دختر مربوطه که از او برای محمد خواستگاری کرده اند می باشد و برعکس روحیه و اخلاقیات خوب و مذهبی اش که در این سالها رفاقت او را کامل می شناختم ، این موارد و خواسته ها را که دیدم به شدت تعجب کردم! گفتم آخه یک بچه شیعه چنین توقعات سنگین و نابه جایی دارد؟ این توقعات اصلا درست و شایسته نیست.
باز چیزی نگفت، فقط سکوت و لبخند گوشه لبهایش بود و گفت ادامه اش را بخوان ولی من نخواندم و آن را به محمد دادم،بعد دید من از او دلگیر شده ام و توقع نداشتم چنین رفتاری از محمد سر بزند برگشت به من گفت: محسن می دانی رمزیست بین من و خدای خود و دوست ندارم کسی آن را بداند، فقط من یک کسالتی دارم و چند روز مهمان هستم و دوست ندارم دختر مردم را که آرزوی ازدواج دارد را با مرگم بی شوهر کنم.
پیش خودم گفتم کسی که همسر محمد بشود باید از خداشم باشد و آن زن خوشبخت است که همسر چنین شخصیت عرفانی و با تقوایی شده است، اما از لحن سخنش حس کردم که به علت جراحت و ترکش که در پشت این ظاهر سالمش مخفی شده بود شاید محمد درد و بیماری دارد که نمی تواند بچه دار شود و همین امر او را از ازدواج فراری داده است و حتی نمی خواهد به خانواده اش هم در میان بگذارد.
بالاخره از آن جریان گذشت و بعدها محمد را خوشحال دیدم که با خنده و شادی می گفت خواستگاری بهم خورد و من همچنان مات و مبهوت این کار محمد بودم که چه نهفتی در قلبش هست که این کار را کرد و از ازدواج نکردنش خوشحال است.
زمانی مختصر سپری شد تا اینکه خبر شهادت محمد را شنیدم و هجرت او که مثل یک برادر صمیمی و دلسوز پشت و تکیه گاهم بود برایم بسیار سنگین تمام شد و اولین داغ تاریخ عمرم با فراق محمد شکل گرفت.
بعد از شهادتش تازه متوجه شدم که محمد شدیداً شیمیایی شده است و جراحت و آسیب شیمیایی او را سخت آزار می دهد و در این مدت هم هرگز به لب نیاورد و این ترکش ها را مخفی می نمود، او می دانست زیاد مهمان ما نیست به همین علت نمی خواست با آن دختر ازدواج کند که دقیق زمان زیادی هم از آن اتفاق به هم زدن خواستگاری تا شهادتش سپری نشد و تازه بعد از شهادتش متوجه شدم آن روز محمد آن لیست بلند و بالا و سخت گیرانه را نوشته بود تا آن دختر خودش منصرف بشود.روحش شاد و یادش جاودان/نثار روح شهید بزرگوار محمد بهاء الدینی صلوات.
به قلم : امیرمحسن سلطان احمدی
برچسب ها :شهید محمد بهاءالدینی
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰